این داستان کاملا واقعیست!!!!!!!!
بابا لره همیشه نماز میخوند ؛اما یه مدت بود شدید مذهبی شده بود !یه سر پای تلویزیون بود حرفای این حاج آقا و اون حاج آقا رو گوش میداد. یه سری یه آقاهه گفت جواب سلام انقد واجبه که موقع نماز اگه کسی سلام داد باید علیک سلام رو بگید !
بابا لره ام که کلا سیستمش ضبط و پخشه( هر چیزی و میشنوه و می بینه عین همونو تکرار میکنه! عین همون که نه بدتر از اون !) !
خلاصه یه روز ستی تپله و بابا لره تو خونه تنها بودن بابا لره نزدیک ایفون سجاده پهن کرد و مشغول نماز خوندن شد و ستی تپله ام مشغول اشپزی شد ،که یهو زنگ در حیاط و زدن ! تا ستی تپله دستش و بشوره و بره درو باز کنه دید بابا لره وسط نماز یه قدم رفت سمت ایفون و زد در باز شه! ستی تپله دهنش وا مونده بود که نقطه خانم از در اومد تو و گفت سلام .
بابا لره ام یهو وسط نماز گفت سلام بابا جان!!!!!!!!!!!!!
ستی تپله و نقطه خانم از تعجب دهنشون وا مونده بود !
خلاصه نقطه خانم اومد تو و نشست .ستی تپله چون باید میرفت آشپزخونه تا ناهار بزاره ماهواره رو روشن کرد زد PMC سریال مایسا تا حوصله نقطه خانم سر نره .
یهو بابا لره گفت چه قشنگم هست( منظورش قیافه مایسا بود !)!!! ستی تپله فکر کرد نماز بابا لره تموم شده برگشت نگا کرد دید بابا لره گفت الله و اکبر و رفت رکوع !!!!!
اینبار دیگه بابا لره دهن ستی تپله رو بست !!!!!!
خلاصه ستی خانم غذاشو گذاشت رو گازو برگشت تو اتاق پیش نقطه خانم. همین جور که ستی و دوستش می حرفیدن بابا لره هی با صدای بلند تر نماز میخوند !!!! ستی تپله و نقظه خانم تلویون رو خاموش کردن رفتن طبقه پایین که بابالره راحت نماز بخونه ولی بابا لره انقد بلند نماز میخوند که صداش تا طبق ه پایینم میومد !
ستی تپله اینبار از خجالت خودش رفت تو دیوار !