اول سلام بعدم ادامه داستان :دی

بعد از کلی تاخیر سلام

امروز اگه خدا بخواد اومدم آپ کنم

خدارو شکر حال بابا خیلی بهتره از مهربونیه همه اونایی که تو این مدت همراهیم کردن و برا سلامتی بابا دعا کردن اساسا ممنونم ، بابا هم سلام میرسونه و از همه تون تشکر میکننه


مهمون نوازی بابا لره


چن وقت پیشا مامان تپل برای چن روزی رفته بود خونه یکی از اجی خانماو ستی و بابا چن روزی تنها بودن. از شانس بد ستی تپله یکی از فامیلای دور که مامان تپل باهاشون رودربایستی داشت زنگ زدن و گفتن که دارن میان که یه سری بزنن .

ستی تپله ام گفت تشریف بیارید و با عجله رفت بیرون و میوه و بستنی خرید و اومد خونه. تا از در خونه اومد تو تلفن زنگ خوردو ستی خریداشو همون جلو در گذاشت زمین و رفت تا تلفن رو جواب بده . بابا لره هم سری اومد گفت بابا جان من این بستنی رو میذازم یخچال که آب نشه .

تلفن ستی که تموم شد همون موقع مهمونا رسیدن . ستی بعد سلامو علیک یه چایی برا مهمونا ریخت و رفت تا میوه هارو بچینه تو ظرف و بیاره که بابا لره هم  دنبالش اومد و گفت بابا جان کمک نمیخوای ؟

-       بابا اگه زحمتی نیس فقط چن تا بشقاب میوه خوری ببرید بچینید تا من میوه هارو بیارم.

 بابا لره رفت سمت کابینت و ستی تپله هم مشغول شستن میوه شد .وقتی  ستی میوه ها رو برد تو اتاق  فقط حدس بزنید چی دید ؟؟

.

.

.

.

 

بابا لره بشقاب خورشت خوری چیده بود جلو مهمونا !!!!!!( خدا سرتون نیاره که مطمئنم از خجالت آب میشید !!!!!!! مونده بودم چه جوری قضیه رو جم و جور کنم!!!)

خلاصه یه کم نشستن پیش مهمونا و بعدش رفت بستنی رو بیاره . هر چی تو فریزر و جا یخی رو گشت بستنی رو پیدا نکرد . آخر سر بابا رو صدا کرد گفت و گفت بابا بستنی رو کجا گذاشتین ؟

بابا لره گفت همون جا تو یخچاله بابا جان

- - - من هر چی گشتم نبود .

بابا لره خودش اومد در یخچال معمولی رو باز کرد  و بستنی رو از جا میوه ای در آورد !!!( یعنی یه وضعی بودااا!!! بستنی آب شده بود همش ریخته بود تو کیسه اش !!!! )

ستی تپله دیگه مونده بود چی بگه !!!!

یعنی خودتون قضاوت کنید ستی حق نداره با سر بره تو دیوار ؟؟؟

 

 ---

پی نوشت : اگه حرفی نمیزنم دلیل نمیشه که دریاچه ارومیه از خاطرم رفته باشه !!! پش شمام فراموشش نکنید .

به سلامتی دریاچه ارومیه نه واسه مظلومیتش ، واسه این که هیچوقت نذاشت کسی توش غرق بشه !!!

نظرات 6 + ارسال نظر
آری(دختر یه بابا لره دیگه) شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ب.ظ http://ary-f.blogfa.com/

بازم آرزو میکنیم سلامت باشن و کاری کنن که تو راجع بهشون بنویسی
سلام برسون

فدات بشم گل من
ایشالا خدا همه پدرارو برای دخترتشون حفظ کنه



واقعا تکیه گاهم بابام . دعا کنید خدا همیشه برام نگهدارش باشه

الدان شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ب.ظ http://anahno.blogsky.com

vahid-iq یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ http://vahid-iq.blogfa.com

سلام

خوشحال شدم که حال بابالره بهتر شده .

خدا همه پدر ها رو سالم و سرحال نگه داره

و خوشحال شدم که دوباره آپ کردی .

این دفعه از طرف من اجازه داری که با کله بری توی دیوار

مرسی ایشالا

باشه میرم !!!

داود دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ

سلام ستی خوشحالم که بابالره حالش خوب شدهولی ستی خداوکیلی من جات بودما عین بستنیا آب میشدم دیگه کار به اونجا نمیرسید که بخوام لرم تو دیوار!!

آخی
سلام
دیگه همه بابا رومیشناسن اینه که کمتر خجالت میکشم از دست کاراش

[ بدون نام ] یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:54 ب.ظ http://bazargani.blogsky.com

کاوه چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ب.ظ http://www.gongekhabdide.blogsky.com

پرنده ام را آزاد کردم

زیرا فهمیدم،

نداشـــــتن؛ تنها راه از دست ندادن است...

خدا پشت و پناه لحظه های شیرینش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد