بابا لره غیرتی میشود !


خونه ستی تپله نزدیک یه سه راهی بود . همیشه سر اون سه راه یه سری دست فروش و میوه فروشهای دوره گرد  بودن.
ستی تپله یه اجی داشت .اجی خوشتیپه ی ستی  کلاس زبان میرفت و شبا 9 میرسید خونه .
یه شب اجی خوشتیپه با گریه اومد خونه!بابا لره تا دید اجی گریه میکنه گفت : چی شده باباجان ؟
اجی تعریف کرد که یکی از فروشنده هایی که  همیشه تو سه راه وا میسته اذیتش کرده و اجی ام کلی ترسیده بود.
بابالره ام کلا شاپو رو گذاشت سرش که بره دعوا!!!!
ستی تپله و مامانش ترسید بابا بره و شر درست کنه سریع لباس پوشیدن دنبالش رفتن!وقتی رسیدن بگید چی دیدن ؟؟؟
.
.
.
.
.
.

.
 بابا لره  میخندید و به اقاهه میگفت یه هندوونه خوب سوا کن ماببریم ! هوای بچه های مارم داشته باش از اینجا رد میشن !!!!!
مامان ستی تپله که دید اینجوریه  آمپرش رفت بالا! چادرشو بست کمرش رفت جلو با لگد زد به ترازوی آقاهه گفت بساطتو  جم کن زنگ میزنم شهرداری بیاد جمت کنه !
اقاهه پرو گفت حاج خانم با آقاتون حرف زدیم حل شد!
مامان ستی تپله ( واسه خودش یلیه!!!!! رستم اگه بود میومد دست بوسش!) دید نه طرف پروتر شده!سنگ 5 کیلویی برداشت رفت بزنه تو سر فروشندهه!!( جاتون خالی یارو با اون هیکلش دری  میرفتا!!!!) ستی و بابا ش به زور مامان و نگه داشتن !
مامانم گفت بار اخرته اینجا میبینمتون جم کنید برید!!!!!
بابا لره به ستی گفت مامانشو ببره . وقتی ستی و مامانش رفتن دیدین بابا لره پشت سرشون با یه هندونه اومد تو!!!
گفت چرا انقد اد و بیداد کردی!
من بش گفته بودم دیگه بچه های مارو اذیت نکنه !!!!

خدایی اینجا اگه ستی تپله با سر نمیرفت تو دیوار قطعا بابالره با دیوار  آشنا میشد !!!!!!

نظرات 12 + ارسال نظر
امید یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ

از این غیرتا ندیده بودیم که دیدیم !

مجتبا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ب.ظ http://bullshit.blogsky.com

نوشته هات از خودت بهترن

. یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ http://nog.blogsky.com

سلام
ممنون که اومدی پیشم!!!
خوشحال میشم بازم بیای!!!!
موفق باشی.

رهگذر امروز یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.rahgozareemroz.blogfa.com

........ . ش.گل

موفق باشی دوست دوره ای

داود دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ق.ظ

چه کیفی میداد اگه مامان ستی تپله با اون سنگ پنج کیلویی میکوبید تو کله یارو احتمالا از ترسش هندونه رو با بابا لره ارزون حساب کردهامشب آی خندیدم آی خندیدم...خیلی باحال بود

علیرضا علیگلی سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ http://aligoli.ir

خیلی بد بود ، مسخره بود ، اصلا استفاده نکردم

ترکوندی با این نظرت علی :دی
مرسی که وقت گذاشتی برای خوندنش

vahidgolpa پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 ب.ظ http://www.vahidgolpa.blogsky.com

سلام ممنون که بهم سر زدی
راستی ما رو هنوز لینک نکردیا با غیرت...
حالا اینقد باباب لره رو اذیت نکن
سادگیه دیگه...

محمد pires جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ http://www.tanhatar-az-eshgh.blogfa.com

واقعا دم اون مادر گرم خیلی کارش درسته...خیلی باشخصیتش حال کردم از طرف من بهش بگید خیلی مردی یابهتربگم شیرزنی

محمد pires یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ http://www.tanhatar-az-eshgh.blogfa.com

به لیست دوستانم اضافه شدی دوست من

علیرضا علیگلی یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://aligoli.ir

منظور از سه راه ُ سه راه افسریست ؟‌

سامان سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ق.ظ http://khanomam-ashegetam.blogsky.com/



شارژ شدم ترکوندم ندا جون با متن تو شروع کردم برو ببین به کجا رسوندم

خدا بخیر بگذرونه :

محمد شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ب.ظ http://www.mohammadtarzi.blogsky.com

سلام عالیه
به من هم سر بزن

سس÷اس دوست خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد